امروز ۸ صبح به ناچار و از اونجایی که عزیزان ترم بالایی به هیچ عمومی ای رحم نمیکنن رسیدم به ورزش پینگ پنگ!
داداشا و خواهر و بابا و مادر و حتی تر ماتی گفتن که تشکیل نمیشه .اما من با تمام قوا به این برف و بوران رفتم باشگاه.
و ۱۰ دقیقه نشستم.رفتم پیش مسئول سالنا گفتم ما امروز کلاس داشتیم و استاد نیست و ما اومدیم و فلان.حالا صد نفرین ودعا به دروغم که خودمو جمع بستم و الله به سر شاهد که من بودم و سایه محترمم.!
ایشونم خندید که ترم چندی دختر جان؟
گفتم مهمه؟
گفت نع برو تشکیل نمیشه!
و من به سختی دوباره برگشتم!
الان نمیدونم به نظرتون متون فقه ۴ تشکیل میشه؟؟؟
خخخخ کتکو میخورم امروز .
عنوان یکی از بی شمار صحبتای حکیمانه و کریمانه داداش بزرگه اس!
.
+برف که میباره آدم دلش میخواد یه لحاف پشمی گنده بندازن روش که صدای شکستن استخوناشو از سنگینیش بشنوه و تا وقتی آفتاب هست اما هوا تاریکه از برف و ابر. بخوابه!نه دور از جون همتون.بمیره!
بعدا نوشت:بازمهنوزم.یه سریا یه چیزایی که تعریف میکنن که نمیتونم باور کنم.هنوزم خیلی اتفاقا برام عجیبه.و هنوزم دارم تمرین میکنم که فااااطی سر جدددت چیزی که باور نمیکنی رو انکار نککککنننننن.!ولی بازم گاهی میرسم به انکار .!
درباره این سایت