دست و دل تنگ و جهان تنگ خدایا چه کنم؟
من و یک حوصله تنگ ،به اینها چه کنم؟
سر و برگ جدلم نیست چو با خلق کلیم
نکنم گر به بد و نیک مدارا ،چه کنم؟
خلق،مرغان اسیرند که در یک قفسند
زآن میان از که توان داشت امید مددی؟
شکرها گویمت ای چرخ که از گردش تو.
نیست یک کس که توان برد به حالش حسدی
عادت داد و ستد،دادن جان مشکل کرد!
زآنکه این داد ،ز دنبال ندارد ستدی.
دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری؟
طبیب را چه گنه؟درد بی دوا داری!
کلیم!غم ز پی روز بد ذخیره مکن!
بخور ،به خاطر جمع!آنچه هست تا داری!
به گیتی گرچه مشهورم!ولی از کام دل دورم!
چه سود از امتیاز من!دریغا بخت ممتازی!
دلا زین همرهان کارت به جایی میرسد آخر.
که منت دار از همراهی ریگ روان باشی!
"قشنگ واسه نوشتن پشت ماشین به خصوووص خاور خوبه"
سرش از دوش یه مقراض فنا بردارند
شمع اگر با تو کند آرزوی همدوشی!
ز طلب ممان چو حرمان کندت شکسته خاطر
که شکستگی گدا را بود آلت گدایی.
"پر تیر"چون ندارم که ز مردمان گریزم
چو هدف نهاده ام تن،به زبان آشنایی.
.
گرچه میگویند نیکویی کن و بفکن در آب
حیف باشد خاک پایش را به چشمِ تر زدن!
کم خریداری برای ماهنر باشد !نه عیب!
کی توان بهر کسادی طعنه بر گوهر زدن
ز تیغت چاک چاکم گر برآرم از جگر آهی
چو اوراق پریشان میرود بر باد اعضایم.
.
ساز بی اهنگم و یک سر نوایم خارج است
گر نوازش یابم از ایام،رسوا میشوم
.
گله از چرخ بود،تیر فکندن به سپهر،
چون به جایی نرسد شکوه بی جا چه کنم؟
.
پی شعر:
همه این اشعار از کلیم کاشانی یا همدانیه!
حیف دیدم این شعرا رو اینجا نذارم .باشد که بیشتر شعر بخوانیم.
ببخشید که زیاده.!
درباره این سایت