امروز میخواستم ادامه بد و بیراهای قبلیمو تو پست جدیدی منتشر کنم.

چن بارم نوشتم و پاک کردم

از اونجایی که همیشه شعر میتونه حالمو خوب کنه .گوشیمو گذاشتم کنار و دیوان کلیم همدانی /کاشانی رو ورق زدم .

.تا رسیدم به این بیت:

مرگ، تلخ و زندگی ،هم سر به سر درد سر است

پشت و روی کار عالم هیچ یک دلخواه نیست .

حرفای کلیم به اینجا ختم نمیشد چند ورق جلو تر رسیدم به این بیت:

بر روی ما ز آتش سیلی روزگار 

امید بازگشتن رنگ پریده نیست.

داشتم لذت میبردم و این ابیاتو تو ذهن ثبت میکردمو گاها اشکی میریختم که گفت:

مزرع امید را از گریه نتوان سبز کرد

آب شور چشمه ما سازگار دانه نیست.

همینطور حظ مضاعف بود.تا این بیت:

لابه هنگام جفای روزگار از ابلهی ست

عجز و زاری کی اثر در خاطر جلاد داشت؟؟؟

داشت در اصل به خودش فحش میداد یا من دقیق نفهمیدم.

دیدین گاهی دست خودتون نیس .اونی که باید دوست داشته باشینو بعد از چند اتفاق .دیگه اونطوری که باید دوست ندارین!؟؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

به اندیشان خرید خانه ملک مسکونی در تهران Pamela سایت همه چیز Jennifer هر چی بخوای های فای موزیک amozesh آنلاین sangsng