امروز ساعت 10 کلاس داشتم !

آخرین اتوبوس ساعت 10 راس ساعت حرکت میکنه به سمت دانشکده ها !

و تا 11 و نیم دیگه اثری از اثار اتوبوس نیس که نیس !

منم خب یه کم پا درد یه کم هم نفس تنگی داشتم و باد هم شدید بود و یه کم هم تنبلی کردم و 10 و دو دقیقه رسیدم ایستگاه !

دیدم دو عدد پیرمرد نشستن و چایی و دم کردن و کنار مینی بوس هاشون گرم صحبتن !

گفتم اقا دیگه حرکت نمیکنین؟؟؟گربه شرک طور !

پیرمرد پیرتره گفت نه دختر جان ده آخری رفت !!!
گفتم فقط دو دقیقه گذشته!من باید چی کار کنم؟

اون یکی گفت بیا بریم !من رو هواااااااااا!

گفت مال کدوم دانشکده ای؟گفتم ادبیات !

گفتم بیا !

آقا واقعیتش یه کم ترسیدم .ولی برگشت گفت تو خواهر فلانی ای؟؟؟

گفتم هاع؟؟؟؟؟؟آره !!!

گفتم ای دمت گرم داداش جان که همه راننده اتوبوس و مینی بوس ها میشناسنت!

گفت آخه خیلی شبیهشی !!!

گفتم آره همه میگن !

خلاصه منو از میانبرهای داخل و خارج دانشگاه رسوند دم در دانشکده!بین راه چن نفرم سوار کرد!
یک حاااالی دااااااااااااااد!!!!!
.

+عجیبه که این ترم همه بچه های گروه معدلشون کشید بالا .معدل من مرد !!!

رفتم حافظ نامه رو از کتابخونه گرفتم و بچه هایی که به گمونشون من داشتم باهاشون رقابت میکردم مات و مبهوت مونده بودن که تو .تو .میگه نمیخوای حقوقو ادامه بدی ؟

و من از این حقیقت پرده برداشتم که نصف اون چه که ادبیات بلدم حقوق بلدم !!!

و فقط از بابا یک اشاره از من به سر دویدن!!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فاطمه ملازهی درخت سپیدار Combustible gas detector for automobile سفر و گردشگری اطلاعاتی در مورد انواع ویزا کشور سوئد ریمیکس موزیک واو حالیه welcome to my world