این روزا خیلی به مرگ فکر میکنم.

خیلی زیاد.

به روز مرگم فکر میکنم.

به اینکه در لحطه مرگ چقدر ناتوان و بی دست و پا میشم.

چقدر نمیشه ازش فرار کنم.که یک لحظه تبدیل میشم به تلی از گوشت و استخون که حتی نمیتونه یک میلی متر قدم از قدم برداره.که حتی نمیتونه خودشو از نامحرم بپوشونه که حتی نمیتونه.هیچی!

که مثل این دوستانی که تو هواپیما زنده زنده سوختن.هیچ کاری از هیچ کسی برنمیاد و تسلیم تقدیر الهی میشم.پدر و مادر یا بچه و همسر .شاید!هیچ کس نمیتونه نگهم داره.

پیر یا جوون.علیل و ذلیل یا .

نمیدونم.

به روز بعد از مرگم فکر میکنم که آیا کسی هست که مثل امسال اول ترم که یکی از ورودیای پارسال حقوق فوت شد برام خرما بذاره جلوی یه دری و یه پارچه سیاهی آویزون کنه؟به اینکه ایا روز بعد از مرگم کسی برام گریه میکنه؟یا ختم قرآن میگیره؟که اولین جمله ای که اطرافیانم بعد از شنیدن اسمم به خاطرشون میاد چیه؟که چه کاری کردم که بعد از من بمونه؟که چی باعث میشه تو خاطره ۲ یا ۳ نفر باقی بمونم؟نه همه!

یا ایا کسی پیدا میشه بین کتابامو بگرده و اون کاغذ قدیمی رو پیدا کنه؟

گریه نمیکنم.

ما ادما ضعیفیم.و تسلیم.و مجبور.

و الکی میدوئیم.و این دویدنا.این استرسای الکی روزمره واسه فرار از این حقیقته که .ما ادما تسلیمیم.هممون.

ما تسلیمیم.و این اصلا شوخی بردار نیس.اصلا خلافی بر اون قابل اثبات نیس.

ما تسلیمیم .

و من میترسم از اینکه کسی بعد از من .حتی یه نفر نگه .فلانی؟یادش بخیر!روحش شاد.!

کسی ازم یادگاری ای نداشته باشه.!من از اون روز میترسم که با مردنم .دیگه هیچ چیز زنده ای ازم باقی‌نمونه.!

+میتونید نخونید.اما میتونم بگم این پست .

مهم ترین پستیه که تو وبلاگم گذاشتم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

صافی مو خرید و فروش کتاب دانلود آهنگ جدید اطلس نیوز ماهيان آکواريومي یک برنامه نویس بک اند و عاشق هک و امنیت علی فدایی تهرانی Alison فصل‌نامه علمی‌اجتماعی نگاه